۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

عصرانه وشیون واخوان ثالث


سال 1368 که برنامه ی عصرانه حسابی گرفته بود تصمیم گرفتیم برای شب یلدا برنامه رو از رشت بریم.داریوش کاردان - مرحوم مهرداد خسروی - داود جمشیدی -اردشیر تفقد راد -امیر نصیبی پور و من تپیدیم تو یکی از پاترولهای سازمان ورفتیم رشت.موضوع برنامه روهم گذاشتیم مهمانی .اولین جایی که رفتیم خونه مرحوم شیون فومنی بود.شیون مثل همیشه با رویی باز ازما استقبال کردیم و کلی کمکمون کرد که مهمونهای برنامه رو پیدا کنیم و باهاشون قرار مدار گفتگو بذاریم.در آخر یادمون اومد که یادمون رفته دوربین باخودمون ببریم که دست کم عکس یادگاری بگیریم.شیون از تو آلبومش یه عکس در ورد و به رسم یادگار مطلبی هم برام پشتش نوشت.عکس زیبایی از خودش و مهدی اخوان ثالث.دیروز سالمرگ اخوان بود.شیون هم شهریور از دنیا رفت ومن دوست خوبی رو از دست دادم.یاد جفتشون گرامی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

حراست صدا وسیما شعبه واشینگتن

استعفاء نامه سیاوش آذری مرا بر آن داشت تا مطلبی که مدتیست ذهنم را مشغول کرده  بنویسم وآن چیزی نیست جز جایگاه برنامه سازان رادیو وتلویزیون چه در ایران وچه در خارج از کشور.تا جایی که به یاد دارم و در طول بیست سال کار در صدا وسیمای  جمهوری اسلامی ایران همواره عده ای که هیچ تخصص و پشتوانه ای در امور برنامه سازی وسایرموارد نداشته اند به عنوان مدیر وسر دبیر و تهیه کننده وکارگردان و..... بخاطر بستگی و وابستگی به آخوندی یا نهادی از جمله بسیج و اطلاعات به سازمان تزریق شده ورفته رفته جایگزین برنامه سازان ومدیران باسابقه شدند.این اتفاق البته در سایر مراکز دولتی نیز افتاد.برای مثال آقای علی منتظری که در علوم آزمایشگاهی تخصص داشت سالها به عنوان ریاست مرکز هنرهای نمایشی فعالیت میکرد.با مراجعه به تحصیلات مدیران در مراکز مختلف هنری وغیر هنری با این مسئله مواجه خواهید شد.آخرین نمونه اش همین خانمی است که مترجم سازمان میراث فرهنگی بوده و هم اکنون بعنوان ریاست این سازمان معرفی شده است.یا آقای محمدرضا جعفری جلوه هم گویا لیسانس فیزیک دارند حدود ده سالی مدیر واحد نمایش رادیو بود وبعد هم مدیر شبکه های مختلف سیما وبعد معاونت سینمایی وزارت ارشاد وهم اکنون هم یکی از اعضاء اتاق فکر سازمان صدا وسیمادر امور برنامه سازی.از این دست آدم در پست های کلیدی در نظام جمهوری اسلامی کم نداریم.برمیگردم به حوزه ای که سالها کار کرده ام یعنی رادیو وتلویزیون. نکته ای را که ذکر کردم باعث آن شد که همانگونه که آقایان و خانمهای وابسته وپیوسته اندک اندک ورفته رفته وارد گود شوند قدیمی ها وکاربلد ها کارشان را رها کنند ویا تن به بازنشستگی پیش ازموید بدهند وبروند دنبال کارشان.این وضعیت کار رسانه ای صدایی وتصویری در ایران است.اما جالب اینست که همین وضعیت در کار رادیو وتلویزیون در خارج از کشور هم مشاهده میشود.در خارج از ایران بر خلاف ایران که بغییر از صدا وسیما که دولتی است وطبق قانون اساسی هیچ شبکه غیر دولتی حق فعالیت ندارد /هم رسانه های صوتی-تصویری دولتی وجود دارد هم غیر دولتی. تلویزیون ها ورادیو های غیر دولتی (البته درگروه ایرانیان) خود به دو گروه سیاسی وغیر سیاسی تقسیم میگردند.شبکه های غیر سیاسی که از صبح سحر تا بوق شب یا موسیقی بشکن و بالا بنداز پخش میکنند یا تبلیغ انواع محصولات لاغری وتقویت جنسی ورستوران ومواد غذایی .بقول دوستی انگار که تمام خارج نشینان فقط یا در گیر شکمشان هستند ویا زیر شکمشان.شبکه های سیاسی هم در یک توهم اساسی بدنبال جنبشهایی سرآبگونه اند وسی واندی سال است که حرفهای تکراریشان را باز تکرار میکنند.بهرحال این دو گروه هم شبکه هایشان را بمثابه سوپرمارکت اداره میکنند ووقتی به سابقه مدیرانشان نگاه میکنی متوجه همان نکته ای میشوی که در سوابق مدیران وبرنامه سازان ایران دیده میشود.ازخانم پرستاری که کار پرستاریش ول کرده وشبکه ای تلویزیونی درست کرده تا آقایی که کارش برگزاری کنسرت  برای خوانندگان بوده در این لیست بلند بالا جای دارند.حال میرسیم به تنها رسانه صوتی-تصویری دولتی در آمریکا که نامش هم اتفاقا صدای آمریکاست.در این رسانه دولتی هم کار بدین منوال است.حدود دویست واندی آدم برای هفت ساعت برنامه در حال تلاشند که تعداد آدمهای حرفه ایشان به تعداد انگشتهای دست هم نیست.در این رسانه مهم هم همان سیاستی اعمال میشود که در رادیو تلویزیون ایران بچشم میخورد.ایجاد شرایطی که قدیمی ها چون احمدرضا بهارلو (که خود پایه گذار این سیستم عرض وطویل است)تن به بازنشستگی دهند یا چون سیاوش آذری تن به استعفاء.جذب گویندگان و مجریانی که هیچ سابقه ای جز کار فروشندگی در فلان فروشگاه زنجیره ای یا مشاغلی از این دست را نداشته اند وجایگزینی آنها بجای مجریان توانایی که این روزها یا دقیقه های برنامه هایشان کم شده یا به گرفتن گزارشهای سه دقیقه ای مجبورند حاصل تلاشهای بی وقفه کسی است که به گفته همکارانش سالها پیش در آرزوی گرفتن سمت نامه رسانی آمد وامروز سردبیر اول بخش فارسی صدای آمریکاست.از استخدام فلان کارمند پرس تی وی تا فلان وبلاگ نویسی که خوانندگان وبلاگش درحدواندازه دوستان واقوامش خلاصه میشد وفلان مبارز نستوه وزندانی کشیده (که فقط زندان کشیده وهیچ سابقه ای در کار رسانه ای ندارد)وآن یکی دانشجوی دستگیر شده که بعد معلوم شد که فقط دیپلم دارد حاصل کارنامه درخشان این مدیریت مدبر است که به گفته آقای آذری آقای اوباما گفتگو با بی بی سی را به گفتگو با صدای کشور خودش ترجیح میدهد.ممنوع الکاری/ممنوع التصویری وممنوع الصدایی فقط شامل حال عوامل وکارکنان رادیو تلویزیون وسینما وتاتر ایران نیست.همین جا در آمریکا وپایتخت اش هم گویا حراست ارشاد وسازمان صدا وسیما شعبه دایر کرده است.در این جا هم جاها عوض میشوند.دست اند کاران حرفه ای یا خانه نشین میشوند یا به نوشتن مطالبی بصورت پراکنده در هفته نامه یا ماهنامه ویا فصلنامه ای دل خوش میکنندویامجبوربه کار در رستوران و فروشگاه و غیره.وفروشنده ها ی فروشگاهها و رستورانها به عنوان گوینده ومجری وبرنامه ساز مشغول بکار در رسانه های صوتی وتصویری.هرچه فکر میکنم که این دستوالعمل مشابه در دو کشور /یکی شهره به دیکتاتوری ورانت خواری وپارتی بازی ودیگری دمکراسی خواه ومتجدد وآزاد از کجا صادر شده راه بجایی نمیبرم.شما چطور؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

هیچ کجای دنیا امن نیست

چند وقت پیش در یک سوپرمارکت ودر لس نجلس شخصی جلوی من را گرفت واسمم را صدا کرد.گفتم کجا خدمتتون بودم؟گفت من رفیق بازجوی پرونده ات تو حراست سازمان صدا و سیمام!گفتم آمریکا چکار میکنی؟گفت گرین کارت برنده شدم.گفتم شغلت چیه؟گفت اینجا کاری ندارم.تو ایران ساختمان سازی دارم وهر شش ماه یکبار میرم ایران وپول میارم.گفتم اینبار که رفتی سلام منو به بازجوم برسان.گفت حتما.بعد باخودم فکر کردم که حتی در آمریکاهم با وجود تمام بگیرو ببندها دوستان چقدر راحت آمد ورفت میکنند واحتمالا باز هم مراقب کارهای ما هستند.اوایل وبعد دستگیری امیرفرشاد ابراهیمی در ترکیه که اگر تلاشهای دوست عزیزم دکتر علیرضا نوری زاده نبود هماکنون در تهران میبایست باشد فکرمیکردم فقط ترکیه برای پناهندگان ومخالفین دولت ایران نا امن است.اما خبر دستگیری آرش فخرآور در فرانسه وانتقالش با ماشین سفارت جمهوری اسلامی تا پای هواپیما وبرخورد انروزم با آن آقای محترم قوی هیکل در فروشگاه مرا به این فکر انداخت که گویا هیچ کجای دنیا امن نیست.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

راه حل برای حفظ دین


امروز در خبری در سایت تابناک که آن هم  از سایت شیعه نیوزنقل کرده آمده بود که دختر خانمی بنام سنیت دوجانی که ترک تبار است برای حفظ دین موهای سرش را تراشیده تا بخاطر منع استفاده از حجاب در فرانسه بتواند روسری اش را بردارد .سالهاست که من هم به این فکرم که اگر این اتفاق در ایران بیوفتد وتمامی خانمها ودختر خانمها در یک اقدام جمعی دست به چنین کاری بزنند چه اتفاقی می افتد؟وچه سود و زیانی در این اقدام نهفته است؟
1-بخش عمده ای از پرسنل نیروی انتظامی مبمانند که به چی گیر بدهند.
2-تولیدی های روسری ومقنعه ورشکست میشوند.
3-تیغ نایاب میشود وگران.
4-آرایشگران هم کم کار میشوند.
5-ضرب المثل کچلی که عیب نیست جا می افتد.
6-کارخانه های تولید کننده رنگ مو وشامپو تقریبا ورشکست میشود.
7-شاید کمپینی هم در اینباره راه بیوفتد.
و.....
شاید اگر این مسئله جدی انجام شود یک نافرمانی مدنی لااقل در شهرهای بزرگ برپاگردد .شاید جمعیت نسوان توانستند کاری کنند کارستان

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

حدیثی از کتاب بحارالانوار


به قول میرزا آقا خان کرمانی:
اگر یک جلد کتاب از 24 جلد کتاب بحار الانوار علامه مجلسی را در هر کشوری انتشار بدهند ، دیگر امید نجات برای آن ملت کم است . حالا تصور کن که هرگاه 24 جلد از این کتاب در میان ملتی منتشر شود !
 محض ازدیاد بصیرت, یکی از حدیث های مهم این بحارالانوار را نقل می کنم .

علی علیه السلام در غزوه صفین ، قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود . به نصیر بن هلال فرمود برود کنار فرات ، واز طرف من ماهیی به نام کرکره را صدا کن ، و از او محل عبور را بپرس . نصیر اطاعت نمود و بر کنار فرات آمد و فریاد برآورد که یا کرکره ، بالفورهفتاد هزار ماهی سر از آب بیرون آوردند ، لبیک لبیک ، چه می گویی ؟

نصیر جواب داد ، مولایم معبر فرات را می خواهد ، هفتاد هزار ماهی آواز برآوردند که ما همه کرکره نام داریم ، بگو این شرف در حق کدامیک مرحمت شده است تا اطاعت کنیم . نصیر برگشت و ماجرا را به عرض مولایش علی رسانید .

فرمود ، برو کرکرة بن صرصره را بخوان . برگشت و ندا داد . این بار شصت هزار ماهی سر برآوردند که ما کرکرة بن صرصره هستیم ، این عنایت در حق کدام شده است ؟
نصیر برگشت و پرسید . فرمودند ، برو کرکرة بن صرصرة بن غرغره را بخوان . نصیر بازگشت و چنین کرد . این بار پنجاه هزار ماهی و ماجرای پیشین تکرار شد .
برگشت و مولا گفت : برو کرکرة بن صرصرة بن غرغرة بن دردرة را بخوان . تا اینکه در دفعه هشتم که فریاد برآورد ، ای کرکرة بن صرصرة بن غرغرة بن دردرة بن جرجرة بن عرعرة بن مرمرة بن فرفرة ! آن وقت ماهی بسیار بزرگی سر از آب برآورد و قاه قاه خندید که ای نصیر ، به درستی که علی ابن ابیطالب با تو مزاح فرموده است ، زیرا او خودش همه راه های دریا و معبر ها و دجله ها را از ماهیان بهتر میداند ، ولی اینک به او بگو که معبر فرات آنجا است .
نصیر برگشت و صورت حال را عرض کرد . حضرت فرمودند ، آری من به همه راه های آسمانها و زمین آگاهم . پس نصیر صیحه زده غش کرد . و چون به هوش آمد فریاد برآورد ، شهادت میدهم که تو همان خدای واحد قهاری . و آنگاه حضرت فرمود . چون نصیر کافر به خدا شده ، قتلش واجب است . آنگاه شمشیر از غلاف کشید و گردنش را بزد .

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

نسخه برای دختر خانمهای مجرد

بعضی وقتا از صدا وسیمای عریض و طویله برنامه هایی پخش میشه که آدم میمونه چی بگه!این هم نمونه اش

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

آخرین ماجرای من وبابام

خبر رو مهدی کسائیان بهم داد.خواب بودم که تلفن زنگ زد واونطرف خط مهدی حالم رو پرسید ومن هم گفتم که خوبم.کمی مکث کرد وتسلیت گفت.گفتم بابت چی؟گفت یا خدا نمیدونی؟گفتم چیو؟گفت منو ببخش من فکر کردم میدونی.باز پرسیدم چیو؟گفت کیومرث رفت.خشکم زد.گفتم یعنی چی؟گفت تیتر اول بی بی سی و رادیو فردا وبقیه خبرگزاریهای داخلیه.من فکر کردم میدونی.وبا گفتن خدا منو نبخشه تلفن رو قطع کرد.رفتم سراغ کامپیوترم وروشنش کردم.مهدی راست میگفت.ملک رفته بود.صفحه ی فیس بوک ام پر بود از پیام تسلیت.نمیدونستم باید چه کار کنم.شاید بیشتراز ده بار خبر رو در سایتهای مختلف خوندم.همه یک چیز نوشته بودن .ملک برای همیشه راحت شده بود .این ماههای آخر خیلی رنج میکشید.با ایران تماس گرفتم.کسی نبود که جوابم رو بده.به لیوانی ویسکی پناه بردم.مهدی جدی نیا و زانیار کمانگر همکاران در وین تی وی برای تسلی آمدند.مانده بودم که چطوری باید عزا داری کنم.بیادش ساز زدم.ساز زدم و ساز زدم و بالاخره بغضم ترکید.شب بدی گذشت.بارها ی بار به اینکه برای مراسم تدفین نیستم فکر کردم.عاقبت قانع شدم به اینکه تو هم مثل خیلی های دیگه که میشناسی.اونهاهم برای مرگ عزیزانشون نبودن.شب بدی گذشت.بدتر اینکه فردا باید خودم در بخش خبری این خبر رو اعلام کنم.باید میرفتم.چه کسی بهتر از من بود برای این خبر.مشکی هم نپوشیدم.طبق معمل هروز خبرها رو گفتم تا رسیدم به آخرین خبر که اعلام مرگ ملک بود.با بغض پنهان شده خبر رو گفتم.اما تمام بدنم درد گرفته بود.چرا فکر میکردم کار ساده ایه؟این چند دقیقه سخت ترین لحظات زندگیم بود.انگار یه وزنه چند صد کیلویی روی گردنمه.وقتی قسمتم تموم شده و از پله های استودیوی رویتر بالا میومدم.اشکایم قطع نمیشد بخاطر فشار عصبی که بهم اومده بود.

ملک رو دفن کردن وسهم من از حضور در مراسم پیامی کوتاه بود وقطعه شعری از هادی خرسندی عزیز که توسط دوست خوب وهمکار مهربانم حسین قاسمی وند خونده شد.ملک هم به خیل خفتگان در قطعه هنرمندان پیوست.یکساله که ملک هم پیش دوستاشه که دیگه نیستن.خسرو شکیبایی/هادی اسلامی/شروش خلیلی/مهری مهرنیا /هوشنگ ملک آرا/حسین رحمانی/محمود شهیدی وخیلی های دیگه. شایدم با هادی دارن نمایش کار میکنن.هادی اسلامی همیشه کارگردانشون بود.برو بچه های گروه دوم تاتر ملی خیلی هاشون اون بالان.شاید دارن دوباره حسن سنتوری رو کار میکنن .چقدر دلم میخواست منم اون بالا بودم و باهاشون تاتر کار میکردم.

                                                             من وبابام 1343

                                                        







۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

مطالب من ورگهای ور قلمبیده

چند روزیست که بیشتر وقت دارم  که این وبلاگ را به روز کنم.چند مطلبی که در روزهای گذشته نوشتم باعث شده چند نفر از خوانندگان نظراتشان را بنویسند.تعداد انگشت شماری به بنده فحش های رکیک دادند که  منتشرشان نکردم.اما خواندنشان مرا به این فکر انداخت که چقدر در عرض این چند سال مردم سرزمین ام سطحی نگر شده اند!مثلا در رابطه با مطلب نامه ای به میر اسماعیل موسوی کسی نوشته است که من یک هنرپیشه درجه سه هستم وحق ندارم پیرامون جنبش سبز از خودم طنز در کنم!واینکه چرا در آن مطلب به مردم ایران کنایه زدم .اول اینکه برایم جالب است که با گذشت چند سال از پخش سریال شبهای برره هنوز مردم از تکیه کلام ها وواژه های آن در مکتوباتشان هم استفاده میکنند و بعد اینکه نازنین یادت باشد که اگر کسی بقول شما خارج نشین شد دلیلی بر عدم آشنایی با شرایط روز ایران نیست. این ذهنیت که شکم ما سیر است و از سر شکم سیری حرفی میزنیم تصوری غلط و بدور از انصاف است. یادتان باشد که اگر اینگونه بود که کاری نداشتیم که اصلا حرف بزنیم.مانند بقیه که کارشان را میکنند وبرای اینکه بتوانند لااقل سالی یک بار به ایران بروند وبیایند خفقان میگرفتیم.کنسرتهای غیر سیاسی میرفتیم / شبکه ی بشکن وبالا انداز تاسیس میکردیم /وبا اشخاص مشکل دار رفت وآمد نمیکردیم و... در عوض سالی یکبار را می امدیم ایران وفرحزاد کبابمان را میخوردیم وزعفران وزرشک سوغات می آوردیم .اگرهم خارج نشین شدیم دلیلش عدم امنیتی بودکه ما بخاطرش مجبور تکرار میکنم مجبور به ترک وطن شدیم. نه گردش در دیزنی لند وقمار در لاس وگاس و عکس گرفتن کنار ساحل سانتامونیکا.دوم اینکه عزیز جان که رگ گردنت برای موسوی وکروبی ورقلمبیده /من که از ایشان دفاع کردم.اما در قالب طنز. از این گذشته آیا طی این سالها فقط به موسوی و کروبی ستم روا شده؟همه زندانها خالی از فعالین سیاسی است وفقط این دو نفر در حصر خانگی اند؟نکته بعدی اینکه طاقت انتقاد داشته باشیم.طرفداری کورکورانه از شخص یا اشخاص یا حزب ودسته ما را بجایی نمیرساند.فرق تو با آآن فرد بسیجی که به خانواده هاشمی در شاه عبدالعظیم فحش داد و توهین کرد در کجاست؟امروز صبح گوینده برنامه صبحگاهی رادیوی لس آنجلس تلفن کارشناسی  که از جمهوری خواهان انتقاد میکرد را قطع کردومتعاقبش تلفن های منتقدین به این رفتار راچون خودش از طرفداران جمهوریخواهان است.پس حق بدهیم به آن بسیجی که میگوید حزب فقط حزب الله.ما میتوانیم حزب الهی باشیم یا شاه الهی یا سبز الهی.اما در خصوص مطلب آقای وثوقی عارضم که طرف  ومنظور سخن اینجانب عزیزان ممیزی در صدای آمریکا بود .آنهایی که مورا از ماست میکشند وتک تک خبرها را بنا به مصلحت کوتاه وبلند میکنند وباز هم به صلاح دید از شر پخش خبری مهم میگذرند .یعنی کسی نبود که بر اشتباه سهوی یک گزارشگر نظارت کند؟جمله او پس ازبازی در هشتاد فیلم سی سال گذشته را در سلامت زندگی کرده چه معنایی غیر از آنچه که من نوشتم دارد.بعضی ها برایم نوشتند که منظور گزارشگر این بوده که ایشان سلامت جسمانی دارند.خب نمیشد برای مثال گفت"بهروز وثوقی که پیش از انقلاب در هشتاد فیلم بازی کرده /پس از گذشت سی سال ودر هفتاد سالگی از سلامت کامل برخورداراست وچون گذشته سرشار از انرژی وخلاقیت مشغول ایفای نقش در فیلم قبادیست"؟ اینکه نوشتم سطحی نگر شده ایم به همین دلیل بود.ابراز خوشحالی بنده  از حضور آقای وثوقی( که از نادر بازیگران ایران است وسالها دور از حرفه اصلی   روزگار گذرانده)را ندید وبخش دیگر  که تایید بخش اول سخنم بود را متوجه شدید؟بیائیم کمی به رگهای غیرت حساسمان ورزش بدهیم که با شنیدن یا خواندن مطلبی بیخود ورقلمبیده نشود.