۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

هیچ کجای دنیا امن نیست

چند وقت پیش در یک سوپرمارکت ودر لس نجلس شخصی جلوی من را گرفت واسمم را صدا کرد.گفتم کجا خدمتتون بودم؟گفت من رفیق بازجوی پرونده ات تو حراست سازمان صدا و سیمام!گفتم آمریکا چکار میکنی؟گفت گرین کارت برنده شدم.گفتم شغلت چیه؟گفت اینجا کاری ندارم.تو ایران ساختمان سازی دارم وهر شش ماه یکبار میرم ایران وپول میارم.گفتم اینبار که رفتی سلام منو به بازجوم برسان.گفت حتما.بعد باخودم فکر کردم که حتی در آمریکاهم با وجود تمام بگیرو ببندها دوستان چقدر راحت آمد ورفت میکنند واحتمالا باز هم مراقب کارهای ما هستند.اوایل وبعد دستگیری امیرفرشاد ابراهیمی در ترکیه که اگر تلاشهای دوست عزیزم دکتر علیرضا نوری زاده نبود هماکنون در تهران میبایست باشد فکرمیکردم فقط ترکیه برای پناهندگان ومخالفین دولت ایران نا امن است.اما خبر دستگیری آرش فخرآور در فرانسه وانتقالش با ماشین سفارت جمهوری اسلامی تا پای هواپیما وبرخورد انروزم با آن آقای محترم قوی هیکل در فروشگاه مرا به این فکر انداخت که گویا هیچ کجای دنیا امن نیست.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

راه حل برای حفظ دین


امروز در خبری در سایت تابناک که آن هم  از سایت شیعه نیوزنقل کرده آمده بود که دختر خانمی بنام سنیت دوجانی که ترک تبار است برای حفظ دین موهای سرش را تراشیده تا بخاطر منع استفاده از حجاب در فرانسه بتواند روسری اش را بردارد .سالهاست که من هم به این فکرم که اگر این اتفاق در ایران بیوفتد وتمامی خانمها ودختر خانمها در یک اقدام جمعی دست به چنین کاری بزنند چه اتفاقی می افتد؟وچه سود و زیانی در این اقدام نهفته است؟
1-بخش عمده ای از پرسنل نیروی انتظامی مبمانند که به چی گیر بدهند.
2-تولیدی های روسری ومقنعه ورشکست میشوند.
3-تیغ نایاب میشود وگران.
4-آرایشگران هم کم کار میشوند.
5-ضرب المثل کچلی که عیب نیست جا می افتد.
6-کارخانه های تولید کننده رنگ مو وشامپو تقریبا ورشکست میشود.
7-شاید کمپینی هم در اینباره راه بیوفتد.
و.....
شاید اگر این مسئله جدی انجام شود یک نافرمانی مدنی لااقل در شهرهای بزرگ برپاگردد .شاید جمعیت نسوان توانستند کاری کنند کارستان

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

حدیثی از کتاب بحارالانوار


به قول میرزا آقا خان کرمانی:
اگر یک جلد کتاب از 24 جلد کتاب بحار الانوار علامه مجلسی را در هر کشوری انتشار بدهند ، دیگر امید نجات برای آن ملت کم است . حالا تصور کن که هرگاه 24 جلد از این کتاب در میان ملتی منتشر شود !
 محض ازدیاد بصیرت, یکی از حدیث های مهم این بحارالانوار را نقل می کنم .

علی علیه السلام در غزوه صفین ، قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود . به نصیر بن هلال فرمود برود کنار فرات ، واز طرف من ماهیی به نام کرکره را صدا کن ، و از او محل عبور را بپرس . نصیر اطاعت نمود و بر کنار فرات آمد و فریاد برآورد که یا کرکره ، بالفورهفتاد هزار ماهی سر از آب بیرون آوردند ، لبیک لبیک ، چه می گویی ؟

نصیر جواب داد ، مولایم معبر فرات را می خواهد ، هفتاد هزار ماهی آواز برآوردند که ما همه کرکره نام داریم ، بگو این شرف در حق کدامیک مرحمت شده است تا اطاعت کنیم . نصیر برگشت و ماجرا را به عرض مولایش علی رسانید .

فرمود ، برو کرکرة بن صرصره را بخوان . برگشت و ندا داد . این بار شصت هزار ماهی سر برآوردند که ما کرکرة بن صرصره هستیم ، این عنایت در حق کدام شده است ؟
نصیر برگشت و پرسید . فرمودند ، برو کرکرة بن صرصرة بن غرغره را بخوان . نصیر بازگشت و چنین کرد . این بار پنجاه هزار ماهی و ماجرای پیشین تکرار شد .
برگشت و مولا گفت : برو کرکرة بن صرصرة بن غرغرة بن دردرة را بخوان . تا اینکه در دفعه هشتم که فریاد برآورد ، ای کرکرة بن صرصرة بن غرغرة بن دردرة بن جرجرة بن عرعرة بن مرمرة بن فرفرة ! آن وقت ماهی بسیار بزرگی سر از آب برآورد و قاه قاه خندید که ای نصیر ، به درستی که علی ابن ابیطالب با تو مزاح فرموده است ، زیرا او خودش همه راه های دریا و معبر ها و دجله ها را از ماهیان بهتر میداند ، ولی اینک به او بگو که معبر فرات آنجا است .
نصیر برگشت و صورت حال را عرض کرد . حضرت فرمودند ، آری من به همه راه های آسمانها و زمین آگاهم . پس نصیر صیحه زده غش کرد . و چون به هوش آمد فریاد برآورد ، شهادت میدهم که تو همان خدای واحد قهاری . و آنگاه حضرت فرمود . چون نصیر کافر به خدا شده ، قتلش واجب است . آنگاه شمشیر از غلاف کشید و گردنش را بزد .

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

نسخه برای دختر خانمهای مجرد

بعضی وقتا از صدا وسیمای عریض و طویله برنامه هایی پخش میشه که آدم میمونه چی بگه!این هم نمونه اش

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

آخرین ماجرای من وبابام

خبر رو مهدی کسائیان بهم داد.خواب بودم که تلفن زنگ زد واونطرف خط مهدی حالم رو پرسید ومن هم گفتم که خوبم.کمی مکث کرد وتسلیت گفت.گفتم بابت چی؟گفت یا خدا نمیدونی؟گفتم چیو؟گفت منو ببخش من فکر کردم میدونی.باز پرسیدم چیو؟گفت کیومرث رفت.خشکم زد.گفتم یعنی چی؟گفت تیتر اول بی بی سی و رادیو فردا وبقیه خبرگزاریهای داخلیه.من فکر کردم میدونی.وبا گفتن خدا منو نبخشه تلفن رو قطع کرد.رفتم سراغ کامپیوترم وروشنش کردم.مهدی راست میگفت.ملک رفته بود.صفحه ی فیس بوک ام پر بود از پیام تسلیت.نمیدونستم باید چه کار کنم.شاید بیشتراز ده بار خبر رو در سایتهای مختلف خوندم.همه یک چیز نوشته بودن .ملک برای همیشه راحت شده بود .این ماههای آخر خیلی رنج میکشید.با ایران تماس گرفتم.کسی نبود که جوابم رو بده.به لیوانی ویسکی پناه بردم.مهدی جدی نیا و زانیار کمانگر همکاران در وین تی وی برای تسلی آمدند.مانده بودم که چطوری باید عزا داری کنم.بیادش ساز زدم.ساز زدم و ساز زدم و بالاخره بغضم ترکید.شب بدی گذشت.بارها ی بار به اینکه برای مراسم تدفین نیستم فکر کردم.عاقبت قانع شدم به اینکه تو هم مثل خیلی های دیگه که میشناسی.اونهاهم برای مرگ عزیزانشون نبودن.شب بدی گذشت.بدتر اینکه فردا باید خودم در بخش خبری این خبر رو اعلام کنم.باید میرفتم.چه کسی بهتر از من بود برای این خبر.مشکی هم نپوشیدم.طبق معمل هروز خبرها رو گفتم تا رسیدم به آخرین خبر که اعلام مرگ ملک بود.با بغض پنهان شده خبر رو گفتم.اما تمام بدنم درد گرفته بود.چرا فکر میکردم کار ساده ایه؟این چند دقیقه سخت ترین لحظات زندگیم بود.انگار یه وزنه چند صد کیلویی روی گردنمه.وقتی قسمتم تموم شده و از پله های استودیوی رویتر بالا میومدم.اشکایم قطع نمیشد بخاطر فشار عصبی که بهم اومده بود.

ملک رو دفن کردن وسهم من از حضور در مراسم پیامی کوتاه بود وقطعه شعری از هادی خرسندی عزیز که توسط دوست خوب وهمکار مهربانم حسین قاسمی وند خونده شد.ملک هم به خیل خفتگان در قطعه هنرمندان پیوست.یکساله که ملک هم پیش دوستاشه که دیگه نیستن.خسرو شکیبایی/هادی اسلامی/شروش خلیلی/مهری مهرنیا /هوشنگ ملک آرا/حسین رحمانی/محمود شهیدی وخیلی های دیگه. شایدم با هادی دارن نمایش کار میکنن.هادی اسلامی همیشه کارگردانشون بود.برو بچه های گروه دوم تاتر ملی خیلی هاشون اون بالان.شاید دارن دوباره حسن سنتوری رو کار میکنن .چقدر دلم میخواست منم اون بالا بودم و باهاشون تاتر کار میکردم.

                                                             من وبابام 1343

                                                        







۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

مطالب من ورگهای ور قلمبیده

چند روزیست که بیشتر وقت دارم  که این وبلاگ را به روز کنم.چند مطلبی که در روزهای گذشته نوشتم باعث شده چند نفر از خوانندگان نظراتشان را بنویسند.تعداد انگشت شماری به بنده فحش های رکیک دادند که  منتشرشان نکردم.اما خواندنشان مرا به این فکر انداخت که چقدر در عرض این چند سال مردم سرزمین ام سطحی نگر شده اند!مثلا در رابطه با مطلب نامه ای به میر اسماعیل موسوی کسی نوشته است که من یک هنرپیشه درجه سه هستم وحق ندارم پیرامون جنبش سبز از خودم طنز در کنم!واینکه چرا در آن مطلب به مردم ایران کنایه زدم .اول اینکه برایم جالب است که با گذشت چند سال از پخش سریال شبهای برره هنوز مردم از تکیه کلام ها وواژه های آن در مکتوباتشان هم استفاده میکنند و بعد اینکه نازنین یادت باشد که اگر کسی بقول شما خارج نشین شد دلیلی بر عدم آشنایی با شرایط روز ایران نیست. این ذهنیت که شکم ما سیر است و از سر شکم سیری حرفی میزنیم تصوری غلط و بدور از انصاف است. یادتان باشد که اگر اینگونه بود که کاری نداشتیم که اصلا حرف بزنیم.مانند بقیه که کارشان را میکنند وبرای اینکه بتوانند لااقل سالی یک بار به ایران بروند وبیایند خفقان میگرفتیم.کنسرتهای غیر سیاسی میرفتیم / شبکه ی بشکن وبالا انداز تاسیس میکردیم /وبا اشخاص مشکل دار رفت وآمد نمیکردیم و... در عوض سالی یکبار را می امدیم ایران وفرحزاد کبابمان را میخوردیم وزعفران وزرشک سوغات می آوردیم .اگرهم خارج نشین شدیم دلیلش عدم امنیتی بودکه ما بخاطرش مجبور تکرار میکنم مجبور به ترک وطن شدیم. نه گردش در دیزنی لند وقمار در لاس وگاس و عکس گرفتن کنار ساحل سانتامونیکا.دوم اینکه عزیز جان که رگ گردنت برای موسوی وکروبی ورقلمبیده /من که از ایشان دفاع کردم.اما در قالب طنز. از این گذشته آیا طی این سالها فقط به موسوی و کروبی ستم روا شده؟همه زندانها خالی از فعالین سیاسی است وفقط این دو نفر در حصر خانگی اند؟نکته بعدی اینکه طاقت انتقاد داشته باشیم.طرفداری کورکورانه از شخص یا اشخاص یا حزب ودسته ما را بجایی نمیرساند.فرق تو با آآن فرد بسیجی که به خانواده هاشمی در شاه عبدالعظیم فحش داد و توهین کرد در کجاست؟امروز صبح گوینده برنامه صبحگاهی رادیوی لس آنجلس تلفن کارشناسی  که از جمهوری خواهان انتقاد میکرد را قطع کردومتعاقبش تلفن های منتقدین به این رفتار راچون خودش از طرفداران جمهوریخواهان است.پس حق بدهیم به آن بسیجی که میگوید حزب فقط حزب الله.ما میتوانیم حزب الهی باشیم یا شاه الهی یا سبز الهی.اما در خصوص مطلب آقای وثوقی عارضم که طرف  ومنظور سخن اینجانب عزیزان ممیزی در صدای آمریکا بود .آنهایی که مورا از ماست میکشند وتک تک خبرها را بنا به مصلحت کوتاه وبلند میکنند وباز هم به صلاح دید از شر پخش خبری مهم میگذرند .یعنی کسی نبود که بر اشتباه سهوی یک گزارشگر نظارت کند؟جمله او پس ازبازی در هشتاد فیلم سی سال گذشته را در سلامت زندگی کرده چه معنایی غیر از آنچه که من نوشتم دارد.بعضی ها برایم نوشتند که منظور گزارشگر این بوده که ایشان سلامت جسمانی دارند.خب نمیشد برای مثال گفت"بهروز وثوقی که پیش از انقلاب در هشتاد فیلم بازی کرده /پس از گذشت سی سال ودر هفتاد سالگی از سلامت کامل برخورداراست وچون گذشته سرشار از انرژی وخلاقیت مشغول ایفای نقش در فیلم قبادیست"؟ اینکه نوشتم سطحی نگر شده ایم به همین دلیل بود.ابراز خوشحالی بنده  از حضور آقای وثوقی( که از نادر بازیگران ایران است وسالها دور از حرفه اصلی   روزگار گذرانده)را ندید وبخش دیگر  که تایید بخش اول سخنم بود را متوجه شدید؟بیائیم کمی به رگهای غیرت حساسمان ورزش بدهیم که با شنیدن یا خواندن مطلبی بیخود ورقلمبیده نشود.

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

زندگی نا سالم بهروز وثوقی!!!

خبر ساخت فیلم آخرین شعر کرگدن به کارگردانی بهمن قبادی را یکماه واندی پیش از دوست خوبم علی پورتاش شنیدم چون علی هم یکی از بازیگران این فیلم است.خبرش را هم در رادیو پس فردا طی مصاحبه ای با علی پخش کردیم.صدای آمریکاهم شب عید یک گزارش از کار که توسط نازی بیگلری خبرنگار بین المللی این رسانه عریض وطویل پخش کرد که برای من جالب بود از دو جهت.یکی اینکه به هر حال گزارش ایشان مفصل بودو تصویری ودیگراینکه شنیدن جمله ای زیبا در توصیف آقای وثوقی!!!
خانم بیگلری در قسمتی از گزارششان در مورد بهروز وثوقی میگویند :
بهروز وثوقی پس از سی سال کار در ایران وبازی دربیش از هشتاد فیلم /سی سال گذشته را در کالیفرنیا/زندگی سالمی را پشت سر گذاشته است.
ابتدا تصور کردم که اشتباه شنیده ام.چند بار گوش کردم .نه درست شنیده بودم.زندگی سالم!!!برداشت من از این جمله این است که چون ایشان در این سی سال کار نکرده زندگی سالمی داشته.پس با این حساب آقای وثوقی دوباره به زنگی نا سالمش برگشته.من که به نوبه خودم از این بابت خوشحالم.امید وارم سایر هنرمندانی که این سالها زندگی سالمی را داشته اند بزودی زندگی نا سالمشان را دوباره شروع کنند.راستی من هم چند سالی است که بازیگری نمیکنم وزندگی سالمی را میگذرانم!!!

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

مدال درجه یک شجاعت!!!

امروز این خبر بامزه ترین خبری بود که خوندم
احمدی نژاد به امام جمعه ارومیه نشان درجه یک شجاعت را اعطا کرد
اما دلیل این انتخاب برام جلب تر بود
حجت‌الاسلام حسني از پيشگامان مبارزه با رژيم ستم‌شاهي و از مدافعان نظام اسلامي در برابر جريان جريانات منحرف سياسي دهه اول انقلاب در منطقه آذربايجان بود كه در اوايل انقلاب محل اقامت فرزندش "رشيد " كه از اعضاي فدائيان خلق بود را به كميته انقلاب اسلامي اطلاع داد كه در نهايت پسرش پس از محاكمه اعدام شد.

وي در دوران دفاع مقدس نيز در صحنه‌‌ دفاع از اسلام و كيان اسلامي حضور فعال داشت و همچنين از پيشگامان افشاي ماهيت جريان ضد ديني و ضد فرهنگي در دوران موسوم به اصلاحات به حساب مي‌آيد كه همواره مورد هجمه رسانه‌هاي دوم خردادي و وابسته به بيگانگان قرار داشته است.

سال گذشته مدير كل سازمان ميراث فرهنگي آذربايجان غربي از سازمان متبوعش تقاضاي «ثبت معنوي» نام حجت‌الاسلام حسني در فهرست «آثار معنوي» را به عنوان يكي از ميراث فرهنگي ايران خواستار شد.

حجت الاسلام حسني كه نمايندگي مردم اروميه در مجلس شوراي اسلامي را نيز در كارنامه خود دارد، در حال حاضر نماينده ولي فقيه در استان آذربايجان غربي و امام جمعه اروميه است.

نشان شجاعت از نشان‌هاي‌ عمومي است كه بر اساس آئين‌نامه اعطاي نشان‌هاي دولتي به‌ افرادي‌ اعطا مي‌شود كه‌ به‌ واسطه‌ برخورداري‌ از خصيصه‌هاي‌ والاي‌ انساني‌ در جهتي ‌از جهات‌ ذيل‌ موفق‌ گردند: داوطلب‌ شدن‌ در انجام‌ امور دشواري‌ كه‌ براي‌ كشور از حساسيت‌ خاصي‌ برخوردار است، پذيرفتن‌ مأموريت‌هاي‌ خطير دولتي‌ يا وظايف‌ مهم‌ اجتماعي‌ كه‌ با خطرات‌ احتمالي‌ همراه‌ هستند و استفاده‌ بجا و شايسته‌ از مجموعه‌ نيروها و مهارت‌هاي‌ بدني‌ در جهت‌ نيل‌ به‌ هدفي‌ والا.
این هم عکس فرد مذبور

حالا که اینجوره ما هم نشان لیاقت میدیم به ایدی امین
وی سالها رهبر اوگاندا بود وبیش از شش زن وپنجاه چهار فرزند داشت.او علاقه وافری به خوردن گوشت انسان داشت ودر سال 1978 که حکومتش به پایان رسید در کاخش شانزده جسد منجمد وآماده طبخ پیدا شد.ازنکات برجسته ایدی امین این بود که در پی مشاجره با یکی ازمادر زنهایش دستور کشتنش را داد وگوشتش را شخصا تا آخر خورد!!!تعداد کشته شدگان در دوران حکومت وی حدود پانصد هزار نفر است.وی القاب زیادی داشت از جمله   «خداوندگار همه جانداران روی زمین و ماهیان دریاها و فاتح قلمرو امپراتوری بریتانیا در آفریقا و خاصتاً در اوگاندا».
عکس ایشان هم بپیوست درج میشود.
توضیح: سیاه وسفید بودن هر دو عکس اتفاقی است.

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

نامه ای به مرحوم سید اسماعیل موسوی


درسته که نباید پشت سر مرده حرف زد اما گاهی وقتها اگه حرف نزنی و نگی  نمیشه.آخه عزیز جان این چه وقت مردن بود.این همه سال عمر کردی و گذاشتی گذاشتی درست تو ایام عید عزم رفتن به جهان باقی کردی؟هیچ پیش خودت فکر نکردی که با این کارت چه ضربه مهلکی به جنبش سبز میزنی؟همین جنبشی رو میگم که علی الظاهر پسرت علمدارو سردمدارشه.مگه نمیدونستی که مردم مبارز این روزها سخت گرفتار برگزاری مراسم نوروزن ونیستن که بیان تو مراسمت شرکت کنن؟مگه نمیدونستی که مردم سخت گرفتار تحریم اخراجی های 3 هستن و دارن از جدایی نادر از سیمین حمایت میکنن.ای بابا ...ای بابا...شما دیگه چرا؟اصلا ازتون انتظار نداشتم.شما که سن و سالی ازتون گذشته بودو بقول معروف سردو گرم چشیده روزگار بودین.نمیشد یخورده دندون رو جیگر بذارین و صبر کنین تا جنبش به پیروزی برسه بعد برین که مردم گرفتار نباشن و بتونن تو مراسمت با شکوه حضور پیدا کنن؟
خدا رحمتتون کنه شما پیش خودتون چی خیال کردین؟خیال کردین ملت ایران مثل اون عربهای مصری سوسمار خورن که چهارده_پانزده روز کارو زندگیشون رو ول کنن واستن تو یه میدون تا دیکتاتورشون بره پی کارش؟نه  الهی نور به قبرت بباره.ما همه چیمون رو حساب کتابه.باید وامیستادی تعطیلات تموم بشه /مردم دیدو بازیدشون رو انجام بدن/مازندرانی ها به سریال پایتخت اعتراض کنن/سیزده بدرشون رو برن و به امید پیروزی سبزه گره بزنن/بعد تصمیم به این کار میگرفتی.یا لااقل تو یکی از این سه شنبه های اعتراضی دست به این عمل میزدی.یا وامیستادی تکلیف پسرت معلوم بشه واز حبس خلاصی پیدا کنه بعد.خدا هرچی خاکته عمر زنده ها کنه!!!