۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

اسماعيل خان داورفر هم رفت



خرداد 1380نصرت اكبرى دوست خوبم بهم زنگ زد كه بيا دفتر كارت دارم.رفتم دفترش تو خيابون جردن وبعد از حال واحوال گفتم موضوع چيه؟ ونصرت گفت كه شبكه فشار آورده كه بايد تو برنامه صبح وزندگى يه بخش نمايشى داشته باشيم(نصرت سالها بود كه تهيه كننده برنامه بود)گفتم خب متن؟طرح؟گفت هيچى نداريم تنها چيزى روميتونم بهت بگم اينه كه شبكه تاريخ پخش رو مشخص كرده،اول تير ماه.من گيج شدم كه يعنى چى؟!!! (انروز18خرداد بود)من عادت كرده بودم واسه انجام هر كار نمايشى چندين ماه تو راهرو هاى تلويزيون علاف باشم وآخرش هم نشه حالا اومده بودم سر كارى كه نميدونستيم چيه وفقط ميدونستيم كى پخش ميشه!!!همونجا تلفن كردم به على زارعان كه مدير توليد گروه كودك ونوجوان بود وسر چند تا كار بعنوان مشاور كمك ميرسوند كه خودش رو برسونه دفتر.على اومد وبعد از يه كم حرف و صحبت به اين نتيجه رسيديم كه قصه هامون تو يك خانواده بگذره وهمونجا زنگ زديم به مهرى عطايى كه اونم بياد دفتر واون هم محبت كرد واومد وقرار شد تا فردا صبح طرح دكور رو بكشه.بقول معروف روده درازى نكرده باشم تا دو روز بعد دكور در حال ساخته شدن بود وما فقط ميدونستيم كه يه خانواده داريم با يه دكور!!! به هر نويسنده اى كه به ذهنم ميرسيد تلفن كردم تا بالاخره اكبر محلوجيان اومد وعلى خودسيانى رو پيشنهاد كرد ورفت!!!و على خودسيانى اومد وبه توافق رسيد كه بنويسه .من اونزمان مشغول بازى تو سريال زير آسمان شهر بودم و بهمين علت قرار شد كه برنامه با دو كارگردان ساخته بشه .از گزينه هاى بهروز بقايى ،رضا عطاران وارژنگ امير فضلى،با ارژنگ به تفاهم رسيديم وكار رسيد به انتخاب بازيگر براى متنى كه نداشتيم.براى پدر خانواده پيشنهاد هايى از طرف شبكه ،نصرت ،زارعان شد.يكى از پيشنهادها اسماعيل خان داورفر بود.مثل هميشه كه ارژنگ از يه سرى كارها در ميره قرارشد من بهشون زنگ بزنم.كل مكالمه ما بصورت ذيل بود
من:سلام
يك خانمى از آن سوى خط:سلام
من:ببخشين استاد تشريف دارن؟
آن سوى خط:گوشى
بعد از لحظاتى
استاد:بفرمايين
من:سلام عرض شد استاد من كامران ملك مطيعى هستم
استاد:سلام حال شما؟
من:ممنون ،شما خوبين ؟
استاد:خوب مشكلى نيست.پدر چطورن؟
من:باباهم خوبه سلام ميرسونه
استاد:سلامت باشن
من:شما كه خوبين انشا الله؟
استاد:من خوبم،جانم(يعنى كارت رو بگو)در خدمتم
من:خواب كه نبودين؟
استاد:نه بابا،آلان چه وقت خوابه؟جانم؟
من:غرض از مزاحمت اينكه من وارژنگ اميرفضلى قراره يه مجموعه براى شبكه سه بسازيم
استاد:خب؟
من:روزى نيم ساعت پخش ميشه،صبحا
استاد:خب؟
من:براى پدر خانواده شما رو در نظر گرفتم،ميخواستم بدونم ميتونيم در خدمتتون باشيم؟
استاد:اولا كه من مريضم!!!بعدشم من تو اون تلويزيون آشغال كه درى ورى بخورد مردم بيچاره ميدين كار نميكنم .اين روزها هر كى از خونه باباش قهر ميكنه مياد تو تلويزيون كارگردان ميشه!!!بعدشم آلان ظهره من ميخوام بخوابم!!!كار ديگه اى باشه من در خدمتم
من:(شرمنده)نخير عرضى نيست،سلام برسونين
استاد:شما هم،خدانگهدار
و اينجورى مكالمه ما تموم شد ومن مونده بودم كه استاد با من مشكل داره يا با ارژنگ؟يا با تلويزيون يا شبكه سه؟اصلا خوب بود يا بيمار بود يا سرحال؟واينكه بالاخره خواب بود يا نه؟!!!بهر حال من خنده ام گرفته بود از اين مكالمه واون كار ضبط شد بنام توى خونه كه واقعا جاى استاد خالى بود با اون بيان شيرينش
يادش بخير وگرامى

هیچ نظری موجود نیست: