امروز فرن تقی زاده که از برو بچه های با ذوق زیگ زاگه وبه من هم محبت میکنه وکاراش رو میفرسته برام راجع به تعطیلی مجله ی زنان یه گزارش مصور فرستاد واین انگیزه ای شد واسه دو بیتی ذیل
حق من وتو جا ومکانی بوده است
گویا که این حق گرانی بوده است
این جعبه مقوایی که توش خوابیدی
یک روز مجله ی زنانی بوده استhttp://www.zigzagmag.org/article/default.aspx/604
لینک خبر
۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سهشنبه
ناشناس!!!
امروز در يك كامنت يك نفر ناشناس بنده رو به باد فحش وناسزا گرفت كه وبلاگم بسيار مزخرف است واينكه چرا من بخودم اجازه ميدم در هر موردى مينويسم وباز اينكه توصيه كرده بود كه بهتر است كمى بگردم تا بفهمم دنيا دست كيست.اول اينكه بنده در هر موردى كه بخواهم مينويسم وبعد اينكه نمى دانم چرا اين دوست عزيز جرات نداشته ايميلى از خودش بگذارد وذره اى مردانه گى يا شايدم زنانه گى نداشت كه اسمش را بنويسد.من حدود 44سال است كه كامران ملك مطيعى هستم وبا همين نام زندگى كرده ام وپاى تمام حرفامم هستم وازين تاريخ به بعد پاسخ هيچ آدم بى هويت وناشناسى رو نميدم
۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه
تبعيض!!!
مدتهاست كه حوصله نوشتن ندارم اما ديدم نميشودراجع به اين موضوع روز پدر ومادر ننوشت.سالى يك بار در ايران روز مادر جشن گرفته ميشه كه بچه ها از جيب پدر هديه مناسبى به مادر بدهند كه البته بايد قابل توجه هم باشه وحتما هم طلا يا نقره يا سكه ويه چيزى تو اين مايه ها باشه چون بهشت زير پاى مادران است.اما نوبت به پدر مادر مرده!!!كه ميرسه هديه در حد شورت وزير پيراهن اينجور حرفاست ومن نفهميدم كه بهشت زير كجاى پدراست!!!اما يه شبكه ماهواره اى كه سنگ تموم گذاشت تو روز پدر خودتون ملاحظه كنين

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه
نامه رضا
اينروز ها كه اصلا حوصله هيچى رو ندارم چه برسه به نوشتن.خيلى حالم خوب بود ؟حالا خسرو هم كه اينجورى گذاشت رفت ،ومن كه اينقدر دورم كه نمى تونم براى آخرين بار ببينمش.آخرين بارى كه ديدمش 3سال پيش بود و5شب وروز باهم تو رامسر هم اتاق بوديم ويه عالم حرف مونده كه بازم نشد تمومش كنيم.واقعا نمى دونم چى بنويسم.فقط نامه رضا جان كيانيان رو عينا كپى ميكنم
«سلام خسرو جان
بيخبر گذاشتي و رفتي. بدون خداحافظي!
دو هفته پيش هم كه آخرين جايزهات رو گرفتي، روي صحنه لام تا كام حرف نزدي. از گوشه صحنه اومدي بالا و آروم جايزهات را گرفتي؛ براي سي سال حضور پرشور و شوقت در سينمايي كه اين روزها چندان شور و شوقي در آن نيست.
فقط لبخند زدي و رفتي پايين و لاي جمعيت گم شدي. خوب اگه قرار بود بري و پشت سرت رو هم نگاه نكني، چند كلمهاي براي ما كه پشت سرت بوديم، حرف ميزدي!
يادمه وقتي آمدي رو صحنه، حالت خوب بود.
آخه يكي دو بار ديگه كه اين اواخر روي صحنه اومدي و ديدمت، حالت زياد خوب نبود. ولي اين دفعه، همه خوشحال شديم. فقط نميدونستيم داري ميري. نميدونم خودت ميدونستي يا نه. ميگن آدماي خوب قبل از رفتن، حالشون خيلي خوب ميشه؛ چون دارن ميرن يه جاي خوب. ما از كجا بايد ميفهميديم كه اين حال خوب نشانهي چيه؟ هميشه بعد از اينكه اتفاق ميافته، ميفهميم. ولي فكر كنم خودت ميدونستي؛ چون هيچي نگفتي و اونجوري فقط لبخند زدي. شايد داشتي خداحافظي ميكردي و ما نميفهميديم. ولي چه خداحافظي باشكوهي! خيليها آرزو دارن در اوج خداحافظي كنن؛ اما نميتونن. شايد هم اون لبخند همين معنا رو داشت. شايد اگر حرف ميزدي، همهي خداحافظيات ميشد همون چند تا كلمه؛ ولي چون هميشه شاعر بودي، فقط مهربان و با سپاس نگاه كردي و لبخند زدي. حالا كه فكر ميكنم، ميفهمم اينجوري بيشتر حرف زدي.
من هي بايد از تو ياد بگيرم. يادته سالها پيش وقتي از مشهد به تهران آمدم، تو روي صحنههاي تئاتر ميدرخشيدي. من كلي دويدم تا روي صحنه بيام و ديده بشم.
بعدها هم كه تو روي پرده سينماها ميدرخشيدي، باز هم من كلي دويدم تا روي پرده بيام و ديده بشم.
يادته من اولين فيلمم رو كه بازي كردم، تو «هامون» بودي. من يادمه كه در فيلم «كيميا»، دست منو ميگرفتي. كلي حال ميدادي كه رو بيام و ديده بشم. بعد هم فقط يك بار ديگه شانس داشتم در كنار تو بازي كنم؛ تو فيلم «درد مشترك»، چه بامسما.
ارتباط من با تو، مثل كوهنوردها با كوههاست. هر قلهاي رو كه فتح ميكنن، ميبينن پشتش يه قلهي بلندتر هست. من هرچي ميدوم، تو يه قدم جلوتري؛ مثل الآن. جلوتري ديگه عموجون. رفتي اونور. نميدونم چقدر ديگه بايد بدوم تا به اونور برسم، تازه نميدونم در چه وضعيتي ميام اونور.
پس از اونور يه دعايي براي من بكن. ميگن دعاي اونوريها براي اينوريها زودتر مستجاب ميشه. اينجوري كه تو رفتي، كلي «خدابيامرزي» و «يادش بخير» و «حالهاي خوب» و «يادهاي خوب» و .. بدرقهي راهته.
من كه شاهدم، خودتم اگه حالشو داشته باشي، يه نگاهي به اينور بندازي ميبيني.
دست پر رفتي ديگه. ميبيني چقدر از من جلوتري! كلي بايد بدوم تا موقع رفتن دستم پر باشه.
البته جات پيش ما خاليه. هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت. ولي خوب مثل به دنيا آمدنه ديگه. موقعش كه برسه، بايد متولد بشيم. ما يه تولد رو ديديم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارك.
ميدونم اونجا كلي از بر و بچههاي سينما و تئاتر اومدن پيشوازت. حتما كلي هم تدارك ديدن.
ما كه اون دنيا به بازيگريمون ادامه ميديم. اونجا هم حتما نمايش هست. اونوريهام حتما به سرگرمي احتياج دارن. پس اونجا بيكار نميمونيم. وقتي مردم رو سرگرم ميكنيم و حالشون خوب ميشه. يه خدابيامرزي به ما و پدر و مادرمون ميگن ديگه. وقتي مردم تو خيابون تو رو ميديدند و بياختيار لبخند ميزدند، خودش خدابيامرزيه ديگه. وقتي مردم ميفهمن كه تو رفتي و ديگه ميون ما نيستي، گريه ميكنن و جاتو خالي ميكنن، خدابيامورزيه ديگه.
ميبيني خدا چه لطفي به تو داشته كه اين موقعيت و جايگاه رو بهت داده. پس اونطرف هم حتما تحويلت ميگيره و ميبردت روي صحنهها و پردههاي اونجا، كه بازم مردم اونور ببيننت و حالشون بهتر بشه و خدابيامرزي ادامه داشته باشه.
به اميد ديدار»
رضا كيانيان
«سلام خسرو جان
بيخبر گذاشتي و رفتي. بدون خداحافظي!
دو هفته پيش هم كه آخرين جايزهات رو گرفتي، روي صحنه لام تا كام حرف نزدي. از گوشه صحنه اومدي بالا و آروم جايزهات را گرفتي؛ براي سي سال حضور پرشور و شوقت در سينمايي كه اين روزها چندان شور و شوقي در آن نيست.
فقط لبخند زدي و رفتي پايين و لاي جمعيت گم شدي. خوب اگه قرار بود بري و پشت سرت رو هم نگاه نكني، چند كلمهاي براي ما كه پشت سرت بوديم، حرف ميزدي!
يادمه وقتي آمدي رو صحنه، حالت خوب بود.
آخه يكي دو بار ديگه كه اين اواخر روي صحنه اومدي و ديدمت، حالت زياد خوب نبود. ولي اين دفعه، همه خوشحال شديم. فقط نميدونستيم داري ميري. نميدونم خودت ميدونستي يا نه. ميگن آدماي خوب قبل از رفتن، حالشون خيلي خوب ميشه؛ چون دارن ميرن يه جاي خوب. ما از كجا بايد ميفهميديم كه اين حال خوب نشانهي چيه؟ هميشه بعد از اينكه اتفاق ميافته، ميفهميم. ولي فكر كنم خودت ميدونستي؛ چون هيچي نگفتي و اونجوري فقط لبخند زدي. شايد داشتي خداحافظي ميكردي و ما نميفهميديم. ولي چه خداحافظي باشكوهي! خيليها آرزو دارن در اوج خداحافظي كنن؛ اما نميتونن. شايد هم اون لبخند همين معنا رو داشت. شايد اگر حرف ميزدي، همهي خداحافظيات ميشد همون چند تا كلمه؛ ولي چون هميشه شاعر بودي، فقط مهربان و با سپاس نگاه كردي و لبخند زدي. حالا كه فكر ميكنم، ميفهمم اينجوري بيشتر حرف زدي.
من هي بايد از تو ياد بگيرم. يادته سالها پيش وقتي از مشهد به تهران آمدم، تو روي صحنههاي تئاتر ميدرخشيدي. من كلي دويدم تا روي صحنه بيام و ديده بشم.
بعدها هم كه تو روي پرده سينماها ميدرخشيدي، باز هم من كلي دويدم تا روي پرده بيام و ديده بشم.
يادته من اولين فيلمم رو كه بازي كردم، تو «هامون» بودي. من يادمه كه در فيلم «كيميا»، دست منو ميگرفتي. كلي حال ميدادي كه رو بيام و ديده بشم. بعد هم فقط يك بار ديگه شانس داشتم در كنار تو بازي كنم؛ تو فيلم «درد مشترك»، چه بامسما.
ارتباط من با تو، مثل كوهنوردها با كوههاست. هر قلهاي رو كه فتح ميكنن، ميبينن پشتش يه قلهي بلندتر هست. من هرچي ميدوم، تو يه قدم جلوتري؛ مثل الآن. جلوتري ديگه عموجون. رفتي اونور. نميدونم چقدر ديگه بايد بدوم تا به اونور برسم، تازه نميدونم در چه وضعيتي ميام اونور.
پس از اونور يه دعايي براي من بكن. ميگن دعاي اونوريها براي اينوريها زودتر مستجاب ميشه. اينجوري كه تو رفتي، كلي «خدابيامرزي» و «يادش بخير» و «حالهاي خوب» و «يادهاي خوب» و .. بدرقهي راهته.
من كه شاهدم، خودتم اگه حالشو داشته باشي، يه نگاهي به اينور بندازي ميبيني.
دست پر رفتي ديگه. ميبيني چقدر از من جلوتري! كلي بايد بدوم تا موقع رفتن دستم پر باشه.
البته جات پيش ما خاليه. هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت. ولي خوب مثل به دنيا آمدنه ديگه. موقعش كه برسه، بايد متولد بشيم. ما يه تولد رو ديديم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارك.
ميدونم اونجا كلي از بر و بچههاي سينما و تئاتر اومدن پيشوازت. حتما كلي هم تدارك ديدن.
ما كه اون دنيا به بازيگريمون ادامه ميديم. اونجا هم حتما نمايش هست. اونوريهام حتما به سرگرمي احتياج دارن. پس اونجا بيكار نميمونيم. وقتي مردم رو سرگرم ميكنيم و حالشون خوب ميشه. يه خدابيامرزي به ما و پدر و مادرمون ميگن ديگه. وقتي مردم تو خيابون تو رو ميديدند و بياختيار لبخند ميزدند، خودش خدابيامرزيه ديگه. وقتي مردم ميفهمن كه تو رفتي و ديگه ميون ما نيستي، گريه ميكنن و جاتو خالي ميكنن، خدابيامورزيه ديگه.
ميبيني خدا چه لطفي به تو داشته كه اين موقعيت و جايگاه رو بهت داده. پس اونطرف هم حتما تحويلت ميگيره و ميبردت روي صحنهها و پردههاي اونجا، كه بازم مردم اونور ببيننت و حالشون بهتر بشه و خدابيامرزي ادامه داشته باشه.
به اميد ديدار»
رضا كيانيان
۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه
حكيم فردوسى ضد انقلاب!!!

يكى از دوستان بنده را مرتب متهم ميكند كه ضدانقلابم ودشمن دين ومملكت وكيان اسلام وايران.ونوشته هام هم همه در راستاى برباد دادن همه اين موارد ه!!!دو سه هفته است كه دارم به گفته هاش فكر ميكنم وميبينم كه با اين حساب همه ضد انقلابن وخودشون هم نمى دونن.ديروز داشتم شاهنامه رو تورق ميكردم وديدم فردوسى هم ضد انقلاب بوده!!!ميگيد نه ؟نامه رستم فرخزاد به برادرش رو براتون كپى ميكنم
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
به رنج یکی دیگری بر خورد
به داد و به بخشش همیننگرد
شب آید یکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستانندهی روزشان دیگرست
کمر بر میان و کله بر سرست
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و كاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
رباید همی این ازآن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهی بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی رانماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران وز ترک وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بود دانشومند و زاهد به نام
بکوشد ازین تا که آید به کام
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
بكوشش زهرگونه سازند دام
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
بپيوست عكس مجسمه فردوسى با باسن مجروح

۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه
بد بينى!!!
دوستى برايم نوشته بود كه نظرم راجع به سخنان پرزيدنت دكتر احمدى نژاديا سلطان قلبها در مورد طرح دزديدنش توسط آمريكايى ها چيه؟بايد بگم كه بله من باور ميكنم.ما نبايد اينقدر نسبت به همه چى بد بين باشيم.وقتى مشكلات جارى در آمريكا رو مثل سقوط دلار ومشكل وامهاى مسكن وگرانى مواد غذايى وايضا گرانى سوخت رو بررسى كنيم متوجه ميشيم كه اونها براى حل همه مشكلاتشون احتياج به يه مغز متفكرى كه بتونه حلشون كنه دارن كه چه كسى رو بهتر از ايشون ميتوستن پيدا كنن؟!!!البته خوب ايشون زود فهميدن وبا اين كارشون يه مشت محكم ديگه به دهان امپرياليسم جهانخوار زدن
۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه
۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه
برسردوراهى!!!
۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه
۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه
تفسير يك خبر!!!

يكى از دوستان كه خودش هم از ايران زده بيرون هفته پيش بنده رو نصيحت ميكرد كه در وبلاگم حرفهايى نزنم كه ديگه نتونم برگردم.من هم بهش گفتم كدوم حرفا؟ اما اين هفته شاهد از غيب رسيد.بفرما اينو كه ديگه من نگفتم .خودشون دارن ميگن.منظورم همين آقاى پاليز داره.فيلم سخنرانيش رو ديدم.مواردى رو گفته كه با كمى بالا وپايين مردم ميدونستن وبراى هم ميگفتن اما ايشون فقط علنيش كرده.يكيش ماجراى هزينه هندوانه روزى صد هزار تومن اسبهاى فايزه خانم هاشمى.
سال 1372 كه در يافتى من بابت يكماه كار در راديو 26 هزار تومن بود، بواسطه آشنايى كه با مالك باشگاه اسواران در كردان كرج داشتم درجريان اين موضوع بودم كه ايشان ماهى 700هزار تومن بابت نگهدارى سه راس اسب از فايزه خانم دريافت ميكند.كه وقتى تعريفش تمام شد من فقط گفتم كه هيهات كه اسبم نشديم!!!بهر حال اين آقاى پاليز دار همونجورى كه خودش هم گفته از بچه جبهه وجنگه وبه عقيده من درست مثل اون بچه هايى كه شور حسينى ميگرفتشون وبه فرموده!!! فرمانده هاشون كه هنوزم سرو مرو گنده هستن ميرفتن جلو در نهايت شهيد شدن عمل كرده.در طول تاريخ هميشه سران نظام هاى مختلف جهان براى تسويه حسابهاى شخصى وسياسى گوشت دم توپ داشتن ودارن. اين آقاى پاليزدار هم يكى از همين گوشتهاست!!!وبهتره به اين موضوع با ذكر يك مثال از دريچه اى ديگه نگاه كنيم. سابقا در تهران كه هنوز آپارتمان وآپارتمان نشينى مثل امروزه معمول ومتداول نشده بود ،اكثرا خانه نشين بودن وبدون استثنا خانه ها حياط داشتن وچاه فاضلاب خانه ها در اين حياط ها بودن.اما هر خانه اى دو چاه داشت.شايد بپرسين چرا؟چاه دوم حكم زاپاس رو داشت ووقتى يكى از چاهها پر ميشد اوستاى مقنى رو صدا ميكردن كه بياد وموضوع رو حل كنه.اونم ميومد ومسير ورودى را عوض ميكرد وميفرستاد به سمت چاه دوم وقبل از اينكه سر چاه اول رو ببنده يا بقول معروف كورش كنه!!!دو عدد جگر سفيد رو مينداخت تو چاه.اين جگر ها بعد از چند وقت مى گنديد وكرم يا انگل توليد ميكرد واين كرمها از اين درياى مواد غذايى!!! استفاده ميكردن وتكثير ميشدن وتا جايى كه اين ذخيره تموم ميشد وشروع ميكردن بخوردن هم واينجورى چاه تخليه ميشد تا دوباره به بهره بردارى(شايدم بهره گذارى)!!!برسه.فكر نمى كنين شايد كرم ها دارن خودشون رو ميخورن؟
۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سهشنبه
يك عكس خاطره انگيز!!!

ديروز اتفاقى اين عكس رو تو اينترنت پيدا كردم.شهرام شكيبا،ابوالفضل زرويى نصر آباد ،مرحوم عمران صلاحى وابراهيم نبوى در يك پز خيلى دوستانه!!!دلم براى شهرام وابوالفضل خيلى تنگ شد يهويى!!!وبراى عمران گرفت وياد دوران خوش دفتر طنز وحلقه رندان افتادم.يك زمانى دوست داشتم نمايش(اپرت) مشهدى عباد يا اين نشد،اون يكى ،اثر اوزيير حاجى بيكف را به صحنه ببرم(كه البته اكبر عبدى هم دنبال اين ماجرا بود)وقتى به عمران گفتم خيلى خوشحال شد وقرار شد وقتى موضوع جدى شد در برگردان اشعار از تركى به فارسى كمكم كند كه متاسفانه نه من تونستم اجازه اون كار رو بگيرم نه ديگه عمر عمران بهش قد داد.
۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه
۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه
وقتى معنى كلمه ها عوض ميشه!!!
ماايرانى ها عادت داريم هميشه برعكس حرف بزنيم مثلا وقتى ميخواهيم از كسى تعريف كنيم فحش ميديم مثلا:عجب نقاشيه پدر سگ.چقدر خوب ميخونه بى پدر.تخم سگ هنرمنديه براى خودش.مادر...چه سازى ميزنه.حرومزاده استاده كامپيوتره وامثالهم.اما وقتى ميخواهيم فحش بديم تعريف مكنيم.مثال :برو شازده.چى ميگى مهندس؟خيلى آقايى!!!چطورى دكتر؟جالبه نه؟هميشه عزت الله انتظامى وقتى ميخواست بگه شريفى نيا قبلش ميگفت سرهنگ!!!مدتى بود با همسرم سر قد كشيدن بچه ها صحبت ميكرديم كه چه چيزايى خوبه.خانمم يه جا خونده بود جگر خوبه.منم امروز رفتم تو گوگل جيگر رو سرچ كردم.هرچى كه دلتون بخواد اومد غير خود جگير!!!فكر كنم اگه هلو رو هم سرچ كنم همين اتفاق بيوفته
۱۳۸۷ خرداد ۷, سهشنبه
باز هم خواب ناصرعبدالهى


وبعد اينكه بيست ونهم آذر حدوداى ظهر تلفنم يه بار ديگه زنگ خورد واينبار هم باز كيوان بود كه گفت ناصر تموم كرد.به مهدى كاشى زنگ زدم گفت درسته ولى هنوزم باورم نميشه.خيلى دلم ميخواست قبل از خروجم از ايران برم بندر عباس سر خاكش اما نشد.هنوز شماره اش تو گوشيم ثبته ودلم نمياد پاكش كنم


۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه
گذر عمر!!!
۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه
هيچكى سر جاش نيست!!!
سياست وهنر و ورزش در ظاهر هيچ ربطى به هم ندارن اما چه در ايران وچه در كشورهاى ديگه ى دنيا بعضى از آدمهاى اين مشاغل علاقمند ميشن كه سر از شغلهايى كه گفتم در بيارن.براى مثال يكى همين جناب آقاى آرنولد كه اول ورزشكار بود وبعد بازيگر شد وحالا فرماندار كاليفرنياست.بعدى ريگان كه بازيگر بود وبعد سياستمدارورييس جمهور آمريكا شد.مرحوم ايو مونتان خواننده بودو وزير فرهنگ فرانسه شد.اما در ايران قبل از انقلاب مرحومان مجيد محسنى ومحتشم هم كه بازيگر وكارگردان بودن به ترتيب نماينده مجلس ومدير امور نمايش كشور شدن. فردين وبيك ايمانوردى وحبيبى وبلوروايلوش از كشتى و زيبايى اندام به بازيگرى روى آوردن.بعد از انقلاب هم خادم وهادى ساعى نماينده شوراى شهر شدن كه يه جاى سياسيه نه خدماتى.حميد استيلى كه فوتباليست بود سابقه يك باز يگرى سينما داره.على انصاريان با خود بنده يك قسمت در زير آسمان شهر بازى كرد وهمينطور برادران مجيدى.تو انتخابات گذشته مجلس آقايان مختاباد خواننده وداريوش ارجمند كه بازيگره هم كانديدا بودن كه اولى راى نياورد ودومى هم انصراف داد.اما عليرضا دهقان كه گوينده اخبار ورزشى بود نماينده مجلس شد.البته روحانيونى هم بودن كه كار بازيگرى ومجرى گرى كردن مثل حاج آقايان راستگو ورستگارى.بگذريم از روحانيونى كه در راديو تلويزيون ايران كار تهيه كنندگى وحتى تصوير بردارى ميكنن كه همه حوزه علميه قم وارد اين كار شدن.بگذريم از مديرانى كه همه از سپاه يا نيروى انتظامى در شبكه هاى تلويزيونى مشغول به كارن.البته محمد رضا شريفى نيا وداوود ميرباقرى ومرحوم حسين پناهى نيز طلبه بودن وترك لباس كردن وبازيگر وكارگردان شدن.اما مورد آخرى كه خواندم از همه جالبتره ،در روزنامه جام جم مورخ30/2/87 صفحه سوم نوشته بود معمر قذافى رهبر ليبى فيلمنامه اى نوشته راجع به زندگى عمر مختار كه تهيه كننده هم خودشه!!!وقراره عمرشريف نقش مختار يا شير صحرا رو بازى كنه.اميدوارم احمدى نژاد هم اين خبر رو بخونه وبنوشتن فيلمنامه علاقمند بشه.فوقش دست آخر ميده پيمان قاسم خانى يه باز نويسى ميكنه.ده نمكى كردوشد.شايد چند وقت ديگه شنيدين فيلمى بنام دسته سيسيلى ها كه راجع به عمل كرد مافياست يا بازگشت ياكوزا با بازى وانتخاب بازِيگرى محمد رضا شريفى نيا شنيدين تعجب نكنين،يكى وبلاگم رو براشون خونده
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه
تنها خور نيستيم!!!
يك مطلب از دوستى بنام على برام فرستاده شده كه حيفم اومد تنهايي بخونم
وجالبه بدونين فقط 16سالشه
سلام شهدا , از جنگ لجم میگیرد
-من پدر شهیدم را دوست دارم
ولی از دوست صمیمیش لجم میگیرد
همان که در ساختمان بنیاد
به خواهرم که برای ازدواج با صادق وام می خواست پیشنهاد ... داد.
-من محمد تقی جانباز را دوست دارم
همان که یک پا دارد,
همان که پایش را دوست دارد.
ولی ستاد مبارزه با سد معبر دشمن بادکنک ها و بسته ی آدامس هایش شده.
-من دایی محمودم را دوست دارم
همان که در فکه قطع نخاع شد,
و رفت روی مین تا بیمارستان صحرایی در امان باشد.
ولی امروز یک سال است که او را از بیمارستان بقیهَ الله بیرون انداخته اند تا به قرب الهی برسد!
-من پسر نه نه سلیمه همان که میگویند فرزندش شهید گمنام است را دوست دارم.
ولی از بنیاد شهید بدم می آید.
چون نفهمید صاحبخانه 2 بار اساس های این پیر زن 79 ساله را در کوچه ریخت.
تفلکی بنیاد! فکر کرده نه نه سلیمه ى محله ى ما هم گم نام است!
-راستی سردار همیشه ذکر و خیرت هست!
خدا امواتت را بیامرزد....
که فتوا دادی یادخانواده ى شهدا باشند.
حرفت عملی شده است!
بابا رحمان 74 ساله پدر 4 شهید بود,
آن قدر از او تجلیل کردی که تفلکی به دلیل پُر بودن آى سی یو های بیمارستان های دولتی از دنیا رفت...!
او را در قطعه ی خانواده ی شهدا خاک کردند.
چه تجلیل با شکوهی!!!
-یادته 2 بار ... ملیارد تومان به برادران دینی مان در فلسطین کمک کردی؟
تا حالا شرمنده ی بچه هایت شده ای؟
ولی آر پی جی زنه لشگر 27 محمد رسول ا... که نمره ی جانبازی هایش از 100 ,75 شده , شرمنده ی دخترش مینا شد.
چون 2000 تومان پول نداشت تا بدهد او در زمستان کفش سوراخش را درست کند.
- سردار اگر دخترت را دیدی بگو پوتین Timberland مشکیش را بپوشد!
اشتباه نکنی ها منظورم همونی هست که پنج شنبه هفته ی پیش با هاش در
کافی شاپ ... واقع در جردن همان جا که با شما 10 دقیقه فاصله دارد نشسته بود...!
چقدر به مانتو و روسریش می آمد!
خدایا
من
شهدا را دوست دارم
جانبازان را دوست دارم
همه را دوست دارم
ولی از سردار لجم می گیرد!
همه در جبهه جنگیدند ولی سردار هنوز هم دارد می جنگد...!
پس جنگ ادامه دارد...
از جنگ لجم می گیرد.
وجالبه بدونين فقط 16سالشه
سلام شهدا , از جنگ لجم میگیرد
-من پدر شهیدم را دوست دارم
ولی از دوست صمیمیش لجم میگیرد
همان که در ساختمان بنیاد
به خواهرم که برای ازدواج با صادق وام می خواست پیشنهاد ... داد.
-من محمد تقی جانباز را دوست دارم
همان که یک پا دارد,
همان که پایش را دوست دارد.
ولی ستاد مبارزه با سد معبر دشمن بادکنک ها و بسته ی آدامس هایش شده.
-من دایی محمودم را دوست دارم
همان که در فکه قطع نخاع شد,
و رفت روی مین تا بیمارستان صحرایی در امان باشد.
ولی امروز یک سال است که او را از بیمارستان بقیهَ الله بیرون انداخته اند تا به قرب الهی برسد!
-من پسر نه نه سلیمه همان که میگویند فرزندش شهید گمنام است را دوست دارم.
ولی از بنیاد شهید بدم می آید.
چون نفهمید صاحبخانه 2 بار اساس های این پیر زن 79 ساله را در کوچه ریخت.
تفلکی بنیاد! فکر کرده نه نه سلیمه ى محله ى ما هم گم نام است!
-راستی سردار همیشه ذکر و خیرت هست!
خدا امواتت را بیامرزد....
که فتوا دادی یادخانواده ى شهدا باشند.
حرفت عملی شده است!
بابا رحمان 74 ساله پدر 4 شهید بود,
آن قدر از او تجلیل کردی که تفلکی به دلیل پُر بودن آى سی یو های بیمارستان های دولتی از دنیا رفت...!
او را در قطعه ی خانواده ی شهدا خاک کردند.
چه تجلیل با شکوهی!!!
-یادته 2 بار ... ملیارد تومان به برادران دینی مان در فلسطین کمک کردی؟
تا حالا شرمنده ی بچه هایت شده ای؟
ولی آر پی جی زنه لشگر 27 محمد رسول ا... که نمره ی جانبازی هایش از 100 ,75 شده , شرمنده ی دخترش مینا شد.
چون 2000 تومان پول نداشت تا بدهد او در زمستان کفش سوراخش را درست کند.
- سردار اگر دخترت را دیدی بگو پوتین Timberland مشکیش را بپوشد!
اشتباه نکنی ها منظورم همونی هست که پنج شنبه هفته ی پیش با هاش در
کافی شاپ ... واقع در جردن همان جا که با شما 10 دقیقه فاصله دارد نشسته بود...!
چقدر به مانتو و روسریش می آمد!
خدایا
من
شهدا را دوست دارم
جانبازان را دوست دارم
همه را دوست دارم
ولی از سردار لجم می گیرد!
همه در جبهه جنگیدند ولی سردار هنوز هم دارد می جنگد...!
پس جنگ ادامه دارد...
از جنگ لجم می گیرد.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه
يك گفتگوى ساده 1
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه
پيدا كنين پرتقال فروش را...
اساسا ما ملت عجيبى هستيم يا شوره شوريم يابى نمكه بى نمك،يا بيستون ميسازيم يا چهلستون!!!وهميشه يا از اينوره پشت بام در حال سقوطيم يا از اونورش.دوغ ودوشاب برامون يكيه واكثر امور رو با يك چوب ميرونيم.انگار براى همه كارها فرمول يكيه.مثلا وقتى ميخواهيم اسما الهى رو بنويسيم سه تا نقطه(...)اين شكلى ميذاريم وجالبه كه وقتى ميخواهيم حرف ركيك بى ناموسى هم بنويسيم همين سه تا نقطه رو ميذاريم!!!حالا بنده به دين وايمون كسى كارى ندارم وهمينطور دين وايمون من به كسى ربطى نداره اما سران حكومت ايران در دفاع از دينى كه بنيان حكومتشان است شاهكارن.يكيشون همين سلطان قلبها جناب دكتر احمدى نژاده كه دو سه هفته پيش اعلام ميكنه باندهاى مافيايى مملكت رو ميگردونن واين هفته اعلام ميكنه امام زمان مملكت رو ميگردونه!!!اينجاست كه سوال پيش مياد:آيا امام زمان تو دسته مافياست؟ يا اينكه خودش باند داره؟!!!واصلا معلومه كى به كيه؟
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه
اسماعيل خان داورفر هم رفت


خرداد 1380نصرت اكبرى دوست خوبم بهم زنگ زد كه بيا دفتر كارت دارم.رفتم دفترش تو خيابون جردن وبعد از حال واحوال گفتم موضوع چيه؟ ونصرت گفت كه شبكه فشار آورده كه بايد تو برنامه صبح وزندگى يه بخش نمايشى داشته باشيم(نصرت سالها بود كه تهيه كننده برنامه بود)گفتم خب متن؟طرح؟گفت هيچى نداريم تنها چيزى روميتونم بهت بگم اينه كه شبكه تاريخ پخش رو مشخص كرده،اول تير ماه.من گيج شدم كه يعنى چى؟!!! (انروز18خرداد بود)من عادت كرده بودم واسه انجام هر كار نمايشى چندين ماه تو راهرو هاى تلويزيون علاف باشم وآخرش هم نشه حالا اومده بودم سر كارى كه نميدونستيم چيه وفقط ميدونستيم كى پخش ميشه!!!همونجا تلفن كردم به على زارعان كه مدير توليد گروه كودك ونوجوان بود وسر چند تا كار بعنوان مشاور كمك ميرسوند كه خودش رو برسونه دفتر.على اومد وبعد از يه كم حرف و صحبت به اين نتيجه رسيديم كه قصه هامون تو يك خانواده بگذره وهمونجا زنگ زديم به مهرى عطايى كه اونم بياد دفتر واون هم محبت كرد واومد وقرار شد تا فردا صبح طرح دكور رو بكشه.بقول معروف روده درازى نكرده باشم تا دو روز بعد دكور در حال ساخته شدن بود وما فقط ميدونستيم كه يه خانواده داريم با يه دكور!!! به هر نويسنده اى كه به ذهنم ميرسيد تلفن كردم تا بالاخره اكبر محلوجيان اومد وعلى خودسيانى رو پيشنهاد كرد ورفت!!!و على خودسيانى اومد وبه توافق رسيد كه بنويسه .من اونزمان مشغول بازى تو سريال زير آسمان شهر بودم و بهمين علت قرار شد كه برنامه با دو كارگردان ساخته بشه .از گزينه هاى بهروز بقايى ،رضا عطاران وارژنگ امير فضلى،با ارژنگ به تفاهم رسيديم وكار رسيد به انتخاب بازيگر براى متنى كه نداشتيم.براى پدر خانواده پيشنهاد هايى از طرف شبكه ،نصرت ،زارعان شد.يكى از پيشنهادها اسماعيل خان داورفر بود.مثل هميشه كه ارژنگ از يه سرى كارها در ميره قرارشد من بهشون زنگ بزنم.كل مكالمه ما بصورت ذيل بود
من:سلام
يك خانمى از آن سوى خط:سلام
من:ببخشين استاد تشريف دارن؟
آن سوى خط:گوشى
بعد از لحظاتى
استاد:بفرمايين
من:سلام عرض شد استاد من كامران ملك مطيعى هستم
استاد:سلام حال شما؟
من:ممنون ،شما خوبين ؟
استاد:خوب مشكلى نيست.پدر چطورن؟
من:باباهم خوبه سلام ميرسونه
استاد:سلامت باشن
من:شما كه خوبين انشا الله؟
استاد:من خوبم،جانم(يعنى كارت رو بگو)در خدمتم
من:خواب كه نبودين؟
استاد:نه بابا،آلان چه وقت خوابه؟جانم؟
من:غرض از مزاحمت اينكه من وارژنگ اميرفضلى قراره يه مجموعه براى شبكه سه بسازيم
استاد:خب؟
من:روزى نيم ساعت پخش ميشه،صبحا
استاد:خب؟
من:براى پدر خانواده شما رو در نظر گرفتم،ميخواستم بدونم ميتونيم در خدمتتون باشيم؟
استاد:اولا كه من مريضم!!!بعدشم من تو اون تلويزيون آشغال كه درى ورى بخورد مردم بيچاره ميدين كار نميكنم .اين روزها هر كى از خونه باباش قهر ميكنه مياد تو تلويزيون كارگردان ميشه!!!بعدشم آلان ظهره من ميخوام بخوابم!!!كار ديگه اى باشه من در خدمتم
من:(شرمنده)نخير عرضى نيست،سلام برسونين
استاد:شما هم،خدانگهدار
و اينجورى مكالمه ما تموم شد ومن مونده بودم كه استاد با من مشكل داره يا با ارژنگ؟يا با تلويزيون يا شبكه سه؟اصلا خوب بود يا بيمار بود يا سرحال؟واينكه بالاخره خواب بود يا نه؟!!!بهر حال من خنده ام گرفته بود از اين مكالمه واون كار ضبط شد بنام توى خونه كه واقعا جاى استاد خالى بود با اون بيان شيرينش
يادش بخير وگرامى
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه
اندر حكايت جمشيد چالنگى ومهمان غصه خورش!!!

ميتونم به جرات نظر بدم كه جمشيد چالنگى يكى از بهترين مجريان بخش فارسى تلويزيون صداى آمريكاست.شيوه اجراش بسيار خوب است ودر عين جدى بودن شوخيهاى مناسبى ميكنه وبا رندى وزيركى برنامه ومهمان برنامه رو به طرفى ميبره كه بايد بره وبقول معروف خوب برنامه رو جمع وجور ميكنه .من هم اون زمانى كه در تلويزيون ايران برنامه زنده شبهاى گرم رو داشتم همين كارو ميكردم وبراى همين سبك اجراش رو ميپسندم.اكثر مهمانهاى برنامش هم خوبن بخصوص جناب دكتر نورى زاده كه بنده ارادت ويژه اى بهشون دارم كه البته خودشون در جريانن.اما يكى از اين مهمانان كه حرص منو در مياره سركار خانم الهه هيكس كه من نمى دونم غير از ابراز تاسف در مورد هر خبر كارشون چيه واصلا چرا دعوت ميشه؟!!!يك برنامه شو با دقت توجه كردم وبعد از گرفتن مدت صحبتشون وتقسيمش بر تعداد كلمه متاسفانه اى كه ميگفتن شد هر دقيقه يك تاسف!!!اين انگيزه اى شد تا يك تله تاتر تقديم كنم به آقاى چالنگى ومهمانشون
تله تاتر
بنام
مردم از حسرت
يا
آنچه كه در باره دفاع از حقوق بشر بايد بدانيم و نمى دانيم
نمايشى اخلاقى،سياسى،اجتماعى
سراسر اشك واندوه
در نيم پرده
بقلم:م.م.نارمك
آرم استيشن برنامه تفسير خبر پخش ميشود وما يكبار ديگر طبق روال شبهاى پيش تصوير جمشيد خان چالنگى را ميبينيم
چالنگى:با درود به شما بيندگان عزيز باز هم با يك تفسير خبر ديگه در نيمه شب تهران در خدمتتون هستيم مهمان امشب ما سركار خانم هيكس فعال حقوق بشر هستن از نيويورك
(تصوير خانم مهمان كه با ناراحتى لبخند ميزنند)
وسلام عرض ميكنيم خدمتشون
هيكس:بنده هم سلام عرض ميكنم
چ:بى مقدمه اولين سوال برنامه امشب رو مطرح ميكنم،اخيرا در ايران دانشجو ها اعتصاب غذا كردن سوال اينه كه مجامع بين المللى چه واكنشى نسبت به اين خبر داشتن؟
ه:متاسفانه اين خبر صحت داره ونامه اعتراضى هم در اين رابطه منتشر شد اما متاسفانه اوضاع هنوز همونجوريه مقامات دولت ايران هم هيچ واكنشى نشون ندادن
چ:عجب!!!يعنى هيچى؟
ه:متاسفانه هيچى
چ:خانم هيكس گويا چند تا پناهنده وپناهجو توسط دولت تركيه بازپس داده شدن وچندتاشونم در يك رودخونه غرق شدن كه يك ايرانى هم قاطيشون بوده؟
ه:متاسفانه بايد بگم بله
چ:خب ماجرا چى بوده؟
ه:متاسفانه اين افراد توسط پليس تركيه دستگير ميشن وبه لب مرز برده ميشن وبه اونها گفته ميشه كه از رودخونه رد شن ومتاسفانه آب رودخونه تند بوده اونها رو با خودش ميبره واونها هم غرق ميشن وجنازه شونم پيدا نميشه متاسفانه وتازه توجه داشته باشين كه الان هوا خوبه ولى اگه زمستون بود چى ميشد واينهايى كه مردن اونموقع چى ميشدن
چ:خب عكس العمل ها چى بوده؟
ه:يك نامه اعتراض آميز نوشته شد،اما دولت تركيه محل نذاشته متاسفانه
چ:تكليف چيه؟
ه:متاسفانه صداتونو نشنيدم،چى فرمودين؟
چ:پرسيدم تكليف چيه؟
ه:تكليف چى؟
چ:تكليف اين ماجراها؟
ه:"با بغض"متاسفانه هيچى
چ:خبرهايى هم بدستمون رسيده كه گويا درزاهدان چند دست و پا قطع شده
ه:بله متاسفانه ما هم شنيديم
چ:چه واكنشى در اين رابطه صورت گرفته؟
ه:نامه گلايه آميزى نوشته شده وفرستاده شده اما متاسفانه كو گوش شنوا
چ:خب به خلاصه خبرها رسيديم به استوديوى ديگر ميرويم وبرميگرديم
(آرم استيشن نواخته ميشود وگوينده اى مياد وپنج تا خبر را با تپق جورى ميخواند كه به اندازه ده خبر طول ميكشد ونصفه كاره وقت تمام ميشودودر اين فاصله بيننده ميرود براى خودش چاى ميريزد يا كار ديگر ميكند!!!وبرميگردد)
ادامه
چالنگى:با درود مجدد، در خدمت شما هستيم وخانم هيكس فعال حقوق بشر.خب خانم هيكس اخيرا در ايران خانمهايى رو كه در رابطه كمپين يك ميليون امضا فعال بودن رو دستگير ميكنن وبه حكم هايى نظير زندان وشلاق محكوم ميكنن
هيكس:متاسفانه
چ:نظر شما چيه وچه اقداماتى تا حالا صورت گرفته در اين رابطه؟
ه:در اين رابطه هم نامه هاى اعتراضى زياد نوشته شده اما متاسفانه انگار نه انگار .من نمى دونم چرا بهشون توجهى نميشه ومتاسفانه دارن كار خودشونو ميكنن
چ:در رابطه با اعتراض هاى كارگرى ودستگيرى فعالين اون چطور؟
ه:سوال بجايى فرمودين.در اين رابطه بايد بگم كه بصورت مرتب داره بيانيه هاى اعتراضى نوشته ميشه امامتاسفانه هنوز بجايى نرسيده
چ:اما سوال بعدى.من از شماميپرسم آيا پرداخت حقوق معلمين هم مشمول قانون جهانى حقوق بشر هست؟واگر هست پس چرا معلمين در ايران مشكل عدم دريافت بموقع خودشون رو دارن؟
ه:اساسا هر كسى حقوقى داره كه بايد پرداخت بشه چه برسه به معلمين كه بشرن متاسفانه
چ:پس چرا پرداخت نميشه؟
ه:نمى دونم،نمى دونم كه واقعا چى ميشه گفت متاسفانه
چ:خب متاسفانه وقت ما بپايان رسيد وبا تشكر از خانم الهه هيكس فعال حقوق بشر!!!تا آرزوى برآمدن خورشيد از قله هاى گوناگون تا برنامه بعد بدرود
(ترانه با كلام متاسفم برات اى دل ساده با صداى محسن چاووشى بجايى آرم هميشگى پخش ميشود،تصوير فيد اوت شده وهمگى ميروند دنبال كارشان)
۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سهشنبه
سالروز تاسيس راديو
ديشب در ايسنا مطلبى خواندم راجع به سالروز تاسيس راديو.گويا قرار است كه راديو يكسال بزرگتر شود ومن رو بياد اين انداخت كه حدود نوزده سال از زندگيم رو در اونجا گذرونم بى حاصل.دوره ما نه از ماهواره خبرى بود نه سرگرميهايى كه الان رايجه.تلويزيون بود اما نه بصورت آلان. اولا همه تلويزيون نداشتن واگرم بود تنها چند ساعت برنامه داشت پس همه ميماندند وراديو.از فقير و غنى از راديو بهرمند بودن حتى با دو تومن ميتونستى يه راديو گوشى بخرى كه نه برق ميخواست نه باطرى!!!فقط كافى بود بچسبونيش به اولين ناودون تو مسيرت!!!برات ميخووند عين بلبل!!!يادش بخيربرنامه كودك،شماوراديو،گلهاى رنگارنگ و...قصه شب كه با قسمتى از قطعه اى از ريمينسكى كرساكف شروع ميشد.همه اينها بود كه منو به كار راديو علاقمند كردو1362 بكمك مرحومه خانم مهين ديهيم ومرحوم حسين امير فضلى (پدر ارژنگ)ومهدى بهنام وارد راديو شدم تا سال1380كه ممنوع الكار شدم و من كه به اشاره اى نيومده بودم به تلنگرى رفتم وبخش عمده زندگيم هيچ وپوچ شد.وچند سال است كه ناخود آگاه وقتى حرف سالروز راديو ميشه دلم ميگيره ياد ميدون ارك واتاق بازيگران وهمه عزيزايى ميفتم كه يا ديگه تو اين دنيا نيستن مثل عزت مقبلى،حسين اميرفضلى،محسن فريد،عباس مصدق،رامين فرزاد،هوشنگ خلعتبرى،آذردانشى،مهين ديهيم،فرهنگ مهرپرورو...زنده ها ثريا قاسمى،مهين نثرى،توران مهرزاد،شمسى فضل الهى،مسعود تاجبخش ،باقر كريمپور،عباس نوروزى،سعيد مهاجر،بهزاد فراهانى ،صدرالدين شجره ونورالدين شجره،رضا عبدىومنوچهر آذرى نازنين كه هميشه غمخوارم بودوخيلى هاى ديگه كه آلان يادم نيست.به همگى اعم از زنده ومرده تبريك

يك عكس يادگارى كه در فروردين1364 در استوديو 8 برداشته شده
از راست بچپ ايستاده:منصور غزنوى،منوچهر آذرى،رامين پورايمان،مهين فردنوا،نازى كريم بيك،نورالدين شجره،من وبيوك ميرزايى
نشسته:رضا عبدى،مسعود تاجبخش،حسين امير فضلى،سعيد مهاجر،هوشنگ خلعت برى،محسن فريد
يك عكس يادگارى كه در فروردين1364 در استوديو 8 برداشته شده
از راست بچپ ايستاده:منصور غزنوى،منوچهر آذرى،رامين پورايمان،مهين فردنوا،نازى كريم بيك،نورالدين شجره،من وبيوك ميرزايى
نشسته:رضا عبدى،مسعود تاجبخش،حسين امير فضلى،سعيد مهاجر،هوشنگ خلعت برى،محسن فريد
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه
براى داريوش كاردان
۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه
بعد بگين ايران جاى بديه!!!
من و مهران مديرى

گويا مهران در يك مصاحبه از اولين كارش در تلويزيون ،گفته كه با هم همبازى بوديم وبه همين خاطر چند پيام داشتم كه راجع به اون كار پرسيده بودن.بايد بگم كه اسم اون كار"مشت هاى كوچك" بود كه دوست خوبم فرهاد توحيدى نوشته بودوراجع به نقش نوجوانان در شكلگيرى انقلابهاى جهان بود كه بسفارش گروه كودك ونوجوان ثريا قاسمى كارگردانى كرده بود.تو يه قسمتش مهران نقش يه آفريقايى رو بازى ميكرد ومن يه فلسطينى رو!!!نوبت به قسمت انقلاب هايتى رسيد،من ومهران به ثريا پيشنهاد داديم كه نقش هاى كمدى اين قسمت رو بما بده واون گفت مگه مى تونين كمدى كار كنين؟! گفتم آره وبا شك وترديد رلها رو بما داد به شرط اينكه اگه تو تمرين بقول معرف در نيومد ازمون بگيره.نقشها يه سرجوخه فرانسوى بود كه من بازى كردم ويه سرباز كه مهران!!! كار تو اولين جلسه جواب داد ورفتيم براى ضبط.كارگردان تلويزيونى كار هم گيتى شفايى بود كه نمى دونم آلان كجاى اين دنياى بى درو پيكره.نميدونم مهران از اون كارعكس داره يا نه؟اما من فقط همين يه عكس رو دارم.آدمهاى عكس از راست به چپ:حميد يزدانى ،مهدى كساييان"البته جفتشون پشت به دوربين"من ومهران.سال1369
۱۳۸۷ فروردین ۲۷, سهشنبه
پاسخ به چند سوال

در خصوص مطلب قبلى بايد عرض كنم كه طبق تحقيقاتى كه انجام دادم كيك ياد شده براى جشن پيروزى اتمى بوده وهيچ ربطى به جشن تولد يا عروسى خواهر ومادر مسولين ندارد واينكه آيا كيك بريده شده يا نه ؟ هم بايد عرض كنم تاجايى كه در عكس مشاهده ميشود برش عمودى بچشم نمى خورداما راجع به برش افقى!!!هنوز هيچكدام از كارشناسان به نتيجه قطعى نرسيده اند
۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه
اندر حكايت پيروزى وحلاوت خوردن كيك آن!!!
۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه
من،فرهنگ مهر پرور،منوچهرنوذرى وچارلتون هستون


امروز خواندم كه چارلتون هستون هم در سن85 سالگى از بين ما رفت وراچع به چگونگى مرگش هنوز
چيزى گفته نشده.البته من حدس ميزنم چون آلزايمر داشته احتمالا يادش رفته كه زنده است
و من ياد دوست از دست رفته ام فرهنگ مهرپرور افتادم كه چقدر بازى اونو تو بن هور دوست داشت
يادم مياد وقتى به فرهنگ گفتم قراره بن هور رو خانه فرهنگ اكران كنه اونم 70ميليمترى گل از گلش شكفت وجمعه اى كه قرار شد نشونش بدن قبل از من سر قرار حاضر بود وبا هم رفتيم وفيلم رو ديديم و در طول نمايش فيلم فرهنگ چند بار گريه كردووقتى از سينما آفريقا اومديم بيرون فرهنگ گفت چقدر دوست ميداشت كه بن هور رو با كيفيت خوب داشته باشه .از اين ماجرا چند سالى گذشت ومن در نمايشى با منوچهر نوذرى همبازى شدم به اسم تو اين بنگاه معاملاتى چه خبره؟! كه خودش نوشته بود و مجيد جعفرى كارگردانى كرده بود.اين نمايش حدود هشت ماه روى صحنه بود وبعضى روزها تا شش سانس اجراش ميكرديم.منوچهر عجيب فيلم باز بود وكم خواب.روزى سه ساعت بيشتر نمى خوابيد وشبى دو تا سه تا فيلم ميديد.اون موقع وى اچ اس تو بورس بود ولى منوچهر خان ال دى اجاره ميكرد شبى هزاروپونصد تومن و يكى براى خودش ومن كپى ميكرد كه بخش عمده آرشيوم را مديون اين بزرگوار م.يك شب كه اومد پشت صحنه تا حاضرشيم كه بريم اجرا يك نوار بهم داد كه" برو حالشو ببر "گفتم "چيه؟" گفت "نمى گم تا بيشتر حال كنى"بهر حال اجرا تموم شد ويادم نيست به چه مناسبت دو روز تعطيل بوديم.خونه كه رسيدم اول نوار رو گذاشتم تو دستگاه ودر عين ناباورى ديدم بن هوره اونم نسخه كامل وحدود سه ساعت و نيم!!!از خوشحالى شام خورده نخورده نشستم واز روى نسخه اى كه داشتم ودوبله به فارسى بود صداى فارسى رو گذاشتم رو نسخه ى تازه رسيده كه البته 48 ساعت طول كشيد واولين كارى كه كردم يه كپى براى فرهنگ كشيدم وبهش دادم و گفتم تو هم برو حالشو ببر.الان فرهنگ ومنوچهرو بن هور پيش همن ومن هم نسخه فيلمم در ايران علاوه بر آرشيوم گذاشته ام ودر جاى ديگر از دنيا هستم ببينم كى نوبتم ميشه
بپيوست عكسهايى از چارلتون،فرهنگ،نوذرىومن
۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه
۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه
عيدانه
مدتى غايب بودم بعلت درد پايى موسم به نقرس
اين نقرس يه اسم ديگه هم داره كه بهش ميگن درد ثروتمندان
كه من نميدونم چرا از ثروتش خبرى نيست وفقط دردشو دارم!!!حالا
هرچىكه بود فعلا تموم شده
عيدتون مبارك
يك بار دگر بهار باز آمده است
با عشوه وصد هزار ناز آمده است
زين آمدنش گريه روانست مرا
گويا كه عصاره پياز آمده است
اين نقرس يه اسم ديگه هم داره كه بهش ميگن درد ثروتمندان
كه من نميدونم چرا از ثروتش خبرى نيست وفقط دردشو دارم!!!حالا
هرچىكه بود فعلا تموم شده
عيدتون مبارك
يك بار دگر بهار باز آمده است
با عشوه وصد هزار ناز آمده است
زين آمدنش گريه روانست مرا
گويا كه عصاره پياز آمده است
۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه
خوراك ميرسه نگران نباشين
۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سهشنبه
بمنا سبت انتخابات پيش رو
در بين مرامهاى احزاب
منگر كه صد اختلاف جاريست
اينها همه يك مرام دارند
آن نيز مرام خر سواريست
منگر كه صد اختلاف جاريست
اينها همه يك مرام دارند
آن نيز مرام خر سواريست
۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)